۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

کشتن شمع چه حاجت



چرخ ، امشب که به کام دل ما خواسته گشتن
دامن وصل تو نتوان به رقیبان تو هشتن
نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن
"شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه ی مایی"
سعدی این گفت و شد از گفته ی خود باز پشیمان
که مریض تب عشق تو ، هدر گوید و هذیان
به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان
"کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
پرتو روی تو گوید که تو در خانه ی مایی"
( استاد شهریار )

۱ نظر:

m.beh گفت...

سلام
تو بلاگمم جواب دادم ولی گفتم بیام اینجا هم بگم سوتفاهم نشه!
من نظرات و بیشتر گذوشتم کنترل شه که بهشون جواب بدم از زیر دستم در نره، نه اینکه نظر مخالفو نچاپم(البته فهمیدم گفتی نظرت موافق بوده ولی کلا گفتم)
من از تو فقط 2تا نظر دریافت کردم که هردوشم چاپ کردم. و خیلی هم خوشحال می شم که نظر می دی.
ولی نظر دفعه قبلت به دستم نرسیده حالا یا مشکل خط ها بوده یا بلاگرخودمم همین امروز جواب یه نظرو دادم کلی هم نوشته بودم ولی پرید در صورتی که نظرات خودم نیازی به تایید هم نداره.
به هر حال خیلی خوشحال شدم که فهمیدم بلاگمو دنبال می کنی! بالاخره آدم بلاگ باز می کنه که مردم دنبال کنند اونم شما خانم خانما که چه بهتر.
مرسی از اینکه منو لینکیدی کلی ذوق مرگ شدم.
منم در اولین فرصت که تونستم با این قالب بلاگه سرو کله بزنم تو و 2-3 تا بلاگ دیگرو لینک می کنم تو ذهنم بود ولی خوب تنبلی دیگه!
خلاصه اینکه این نظر نشد پاکشم کردی عیب نداره ولی این همه نوشتم که ناراحت نشی از دستم.
نظر می دی خوشحال می شم.
:*