۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

نقطه سر خط


تو هی نقطه گذاشتی و من هی رفتم سرخط



این بار من نقطه میذارم و میرم سرخط
.
                                                         
 
 
 
 

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

برای تو


بیشتر به خاطر تو این وبلاگو درست کردم عزیزم...ولی نمی دونم می تونم بنویسم از تو؟از تو که خیلی نازنینی...توو(too) یه سکوت عجیب غریبی...که توو(too) اون سکوت یه عالمه فریاده....

جمعه 24 اردیبهشت 89



۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

انیمیشن Mary & Max









خیلی قشنگه



از دیدن این انیمیشن زیبا لذت بردم.


پیشنهاد می کنم ببینید.از الهام عزیزم ممنونم که برام آورد و دیدم.

http://sainttouka.blogfa.com/post-348.aspx

http://1pezeshk.com/archives/2010/01/mary-and-max.html


پ.ن:
یه چیزی رو لازم می دونم اینجا بنویسم:

به نظرم این انیمیشن واسه بچه ها خوب نیست یه وقت واسه فسقلی ها نخرین که ببینن(نظر خودمه...حالا شاید برخی نظر دیگه ای داشته باشن)

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

کشتن شمع چه حاجت



چرخ ، امشب که به کام دل ما خواسته گشتن
دامن وصل تو نتوان به رقیبان تو هشتن
نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن
"شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه ی مایی"
سعدی این گفت و شد از گفته ی خود باز پشیمان
که مریض تب عشق تو ، هدر گوید و هذیان
به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان
"کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
پرتو روی تو گوید که تو در خانه ی مایی"
( استاد شهریار )

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

حق با سکوت بود



آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست


حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست


دیگر دلم هوای سرودن نمی کند


تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست


سربسته ماند بغض گره خورده در دلم


آن گریه های عقده گشا در گلو شکست


ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد


ای وای ، های های عزا در گلو شکست


آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود


خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست


" بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت


" آیا " ز یاد رفت و " چرا " در گلو شکست


فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند


نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست


تا آمدم که با تو خداحافظی کنم


بغضم امان نداد و خدا .... در گلو شکست




قیصر امین پور






...

۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

چيزي نمي دانم از اين ديوانگي و عاقلي

وقتي گريبان عدم با دست خلقت مي دريد
وقتي ابد چشم تو را پيش از ازل مي آفريد
وقتي زمين ناز تو را در آسمان ها مي كشيد
وقتي عطش طعم تو را با اشك هايم مي چشيد
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلي
چيزي نمي دانم از اين ديوانگي و عاقلي
يك آن شد اين عاشق شدن دنيا همان يك لحظه بود
آن دم كه چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتي كه من عاشق شدم شيطان به نامم سجده كرد
آدم زميني تر شد و عالم به آدم سجده كرد
من بودم و چشمان تو نه آتشي و نه گلي
چيزي نمي دانم از اين ديوانگي و عاقلي

حرمت

کاش فقط یه کوچولو...یه ذره می فهمیدیم حرمت یعنی چی
یه کم فکر کن...برای آدمای اطرافت دوستانت احترام قائلی؟
اصلا می دونی حریم یعنی چی؟!